داستان ابراز عشق
یک روز آموزگار از دانشآموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا میتوانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق میدانند . در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیستشناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپه رسیدند درجا میخکوب شدند...
نویسنده :
بابای مهتا
12:28
کلاغ پر گنجشک پر
کلاغ پر گنجشک پر کلاغ پر گنجشک پر مهتای ناز من پر کجایی بابا که من بگیرمت روی سر کلاغ پر گنجشک پر دست مامان روی سر تو توی آسمون و اون رو زمین در به در کلاغ پر گنجشک پر چشمای نازنین پر چشمای انتظارم سفید شده رو به در لبای خشک وتشنه ات بگو چرا کبوده بی تو فضای سینه پر از آتش و دوده کلاغ پر گنجشک پر مهتا پراش سفیده &...
نویسنده :
بابای مهتا
12:27
لحظه ای فکر کن
به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند. به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند. به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود، و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد. من برای تمام بازماندگانی که غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که : آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند، و اکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند، گریه می کنم. به افراد دور و بر خود فکر کن ... کسانی که بیش از همه دوستشان داری، فرصت را برای طلب "بخشش" مغتنم شمار، در مورد هر کسی که در حقش مرتکب اشتب...
نویسنده :
بابای مهتا
12:23
خدا حافظ ای ...
سلام ای غروب غریبانه دل سلام ای طلوع سحرگاه رفتن سلام ای غم لحظههای جدایی خداحافظ ای شعر شبهای روشن خداحافظ ای شعر شبهای روشن خداحافظ ای قصه عاشقانه خداحافظ ای آبی روشن عشق خداحافظ ای عطر شعر شبانه خداحافظ ای همنشین همیشه خداحافظ ای داغ بر دل نشسته تو تنها نمیمانی ای مانده بی من تو را میسپارم به دلهای خسته تو را میسپارم به مینای مهتاب تو را میسپارم به دامان دریا اگر شب نشینم اگر شب شکسته تو را میسپارم به رویای فردا به شب میسپارم تو را تا نسوزد به دل میسپارم تو را تا نمیرد اگر چشمه واژه از غم نخشکد ...
نویسنده :
بابای مهتا
12:18
شعری در سالگرد مهتا
شعری در سالگرد مهتا کوهی به شانه دارم یک کوه از شراره کوهی ز سنگ خارا چون خار بر نظاره شد سالگرد مهتا اویی که یک نفس بود میبینی این نفس را ؟ افتاده در شماره راهی است روبه رویم پر سنگلاخ و تاریک پای پیاده ام من صبرم شده سواره در سالگرد مهتا این سینه پر خس و خاک دیگر صفا ندارد این قلب پاره پاره آهی به دل نهفته می سوزد این جگر را &nbs...
نویسنده :
بابای مهتا
12:17